ویرا؛ پایگاه مطالعات فرهنگى و رسانه اى

رسانه، مهد تولید فرهنگ

ویرا؛ پایگاه مطالعات فرهنگى و رسانه اى

بازنمایی جذاب یک حقیقت خودساخته

دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۴ ق.ظ

                                                                     

                      

نقدی بر فیلم ژاندارک Joan Of Arc 1999

                                      

من نقد نمی دانم اما...(9)

محمدحسین آشنا


مقدمه

یکی از فیلم های مهم و بحث برانگیز در کارنامه پر افت و خیز لوک بسون فرانسوی Joan of Arc  نام دارد، که البته نام کامل آن Messenger: The Story of Joan of Arc The است. Joan of Arc  فیلمی است که داستان آن در دهه 1420 میلادی می گذرد و ماجرای دختری مسیحی را روایت می کند که در خلال جنگ میان فرانسه و انگلستان با فجایعی رو به رو می شود که آینده او را تماماً تحت تاثیر قرار می دهد.                              

                                                      

ژان علاقه زیادی به رفتن به کلیسا و اعتراف کردن نزد کشیش ها دارد و همین مداومت او و معصومیتش باعث شده تا از دید خودش الهامات ویژه ای از جانب خدا به او برسد. اتفاق سهمگین قتل خواهرش- که ژان از نزدیک شاهد آن است- تاثیری عمیق بر زندگی او می گذارد و موجب می شود که او "به نام خدا و به کام خود" موجبات کشتارهایی فجیع را فراهم آورده و به صورت ناخودآگاه امیال نفسانی خویش را ارضا کند. 

اما در این فیلم همه چیز به همین سادگی و اختصاری که عنوان شد، رخ نمی دهد. لوک بسون موفق شده بر اساس تمهیدات ویژه خود، تا آخرین لحظه مخاطب را از هر گونه قضاوت اخلاقی بازداشته و در این معادله، نظر شخصی خود را نیز تا حدودی پنهان سازد. در ادامه به بررسی روند وقایع فیلم و نحوه مواجهه با آن ها می پردازیم.

مواجهه با واقعیت

از آن جا که روایت فیلم تا حدودی در قالب Bildungsroman( داستانی که سیر زندگی  وتحول شخصیت قهرمان خود را از کودکی تا مقطعی از بزرگسالی روایت می کند) به تصویر کشیده می شود، ما نیز بهتر است بررسی فیلم را از ابتدای آن شروع کنیم. در آغاز فیلم، مخاطب با دیدن ژان، او را دخترکی فوق العاده احساسی، خیالاتی و رازآلود می یابد که ظاهرا با تمام دخترهایی که تا به حال دیده است تفاوت هایی دارد. ذکر این نکته در اینجا لازم است که لوک بسون، کارگردان و نویسنده فیلم، به پیروی از تمهید خود جهت عدم استفاده از روایت دانای کل، هیچگاه اطلاعات کاملی در اختیار مخاطب قرار نمی دهد. در واقع ما تقریبا در تمامی دقایقی که ژان در فیلم حضور دارد، وقایع را از زاویه دید او می بینیم و بنابراین فرض می کنیم که هر آن چه او می بیند، حقیقت دارد.

ژان پس از مواجهه با صحنه های نفرت انگیز تعرض به خواهرش و قتل او، ظاهراً دچار نوعی اختلال ذهنی می شود؛ اما از آن جا که داستان از نقطه نظر خود او برای ما تعریف می شود، احساس می کنیم که خداوند او را به عنوان فرستاده خود برگزیده تا انتفام مردم فرانسه را بگیرد و نجات بخش آن ها باشد. بر این اساس، مخاطب تا آخرین لحظات فیلم با او همذات پنداری می کند و مثل خود ژان، جنایات مرتکب شده توسط او را توجیه کرده یا نادیده می انگارد. نویسنده برای این که بتواند احساس همدری با ژان را تقویت کرده و ضمناً در خلال داستان، شخصیت های مورد نظرش را معرفی کند، علائمی خیالی مبنی بر مقدس بودن، و به قول خود ژان پبغامبر بودن او به ما عرضه می کند. برای مثال، ما در طول فیلم شاهد آن هستیم که ژان دست به یک سری پیش بینی هایی می زند که درست از آب در می آیند( مانند لحظه شناسایی ولیعهد واقعی، پیش بینی بازسازی پل توسط انگلیسی ها، آگاهی از "هرزه" خطاب شدن توسط سرباز مو قرمز انگلیسی و ...). در عین حال، بسون به هیچ وجه نمی خواهد مخاطبش یک طرفه به قاضی رود؛ به همین دلیل در بخش های مختلفی سعی می کند به مخاطب باهوش خود علائمی از ضعف و نقصان در شخصیت قهرمان داستان عرضه کند. به عنوان مثال ما می بینیم که از جایی به بعد، خودخواهی ژان آشکار شده و دیگر نامی از خدا نمی برد؛ دستوراتی بر خلاف عقل و شرع مسیحیت، و اتفاقا کاملا احساسی صادر می کند؛ بعضی پیش بینی هایش درست رقم نمی خورند؛ شروع به دیدن کابوس های زجرآور می کند و... .

                                                                       


این رویکرد دو گانه در بازنمایی بسون از کلیسا نیز کاملاً برجسته است؛ از یک طرف، با گرفتن تصاویر بسیار درشت از چهره کشیش ها به تمسخر از آن ها و حتی ایجاد ترس نسبت به آنان می پردازد، و اکثر کشیش ها را انسان هایی محافظه کار و حیله گر معرفی می کند، و از طرف دیگر در بسیاری از صحنه ها، اصالت و تقدس خاصی برای کلیسا قائل می شود.

از دیگر کاراکتر های مهم فیلم که بیشتر تیپ هایی ساده و آشنا هستند می توان به شخصیت شاه فرانسه، چارلز هفتم اشاره کرد که انسانی ترسو، وابسته و منفعت طلب است و در عین پیش بینی پذیر بودن، به شدت در روند داستان تاثیرگذار است. دیگر شخصیت مهم فیلم، کشیش مهربان و با عطوفت انگلیسی است که در دقایق پایانی وارد داستان می شود و بر اساس وظایف حقیقی خود تلاش می کند با بی طرفی و صداقت کامل به محاکمه ژان بپردازد و او را نسبت به خطاهای خود آگاه ساخته، برای او طلب مغفرت نماید؛ هر چند در این روند، خود او نیز دچار شک و تردید نسبت به حقیقت می شود.

اما کلیدی ترین شخصیت داستان، مرد سیاه پوش( با بازی زیبای داستین هافمن) است که می توان او را برگ برنده فیلم بسون و بازنمایی وجدان بیدار ژان نامید. حضورمرد سیاه پوش، لحظه کاتارسیس و آگاهی از جهل را برای ژان و مخاطب که تا به حال با او همذات پنداری می کرده، رقم می زند. در دقایق واپسین فیلم، ورق علیه ژان بر می گردد و مخاطب که تا آن لحظه با قهرمان همراهی می کرده، همانند فیلم های هیچکاکی از حقیقت ماجرا باخبر می شود و به گناهانی که در ارتکاب آن ها با ژان سهیم بوده و از آن ها لذت می برده، اعتراف می کند. او متوجه می شود که حقیقت را آن طور که خودش دوست داشته ساخته است، به عجله و خود خواهی اش پی می برد و نهایتا به جهل و کفر خود اعتراف می کند.

 

اما این پایان داستان نیست. لوک بسون برای پرهیز از هرگونه داوری، در انتهای فیلم باری دیگر به تاریخ رجوع کرده و به واقعه بی گناه شناخته شدن ژان در حدود 500 سال بعد از سوزاندن او اشاره می کند، تا همچنان مخاطب را در تعلیق قضاوت قرار دهد و نگرشی ویژه را در باب شناخت درست واقعیت و حقیقت به او عرضه کند.



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی